سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 99/10/25 | 6:47 عصر | نویسنده : سایه

هنگامی که بوی عطر خاک ، در گوش زمان می پیچد  و مرا به آغوش گرم خاطره ها می کشاند 

زمانی را به خاطرم می اورد 

که در میان گندم زار زمان ، خودم  را به دست باد سپرده بودم  و بر

شاخه های ان درخت تنومند که تکیه گاه کودکی من بود پیچ و تاب میخوردم .

شاید چون ،که دمی در زیر سایه ی پرمهر آن با بازی های  کودکیم بیاسایم 

و این جویبار زندگی بود که در بستر سرد دستان زمان  میرفت  تا به افول اید

و من ، اری من را میگویم 

منی که منم نه دیگری . فقط من 

همچنان در رنگارنگ آن گل های سپید که در دامن طبیعت  پیچ و تاب میخورد 

لبخند شیرینم  را نثار میکردم  تا به دنبال شاپرک زندگیم باشم 

شاپرکی که ....

چه میدانی که وقتی سر از پیله ی خود بر اورد چه بود !

چهره ی حقیقی او 

اری چهره ی نقاب گرفته ای که 

واقعیت تلخ زندگی هزار ساله ام را رنگ زد 

رنگی به تاریکی سیاهترین شب های زندگی بی ستاره ی ادمیان 

کجایید ای پریان زندگی تا دیوهای دیوسیرت را با چوب جادویی خود به پیله ی زمان بازگردانید

تا دیگر سیاهیها در چاله ی غم زندگی شکل نگیرند و لحظه ها در ساعت زمان توقف نگردند 

حالا میفهمم؛ 

که قصه ی دیو و پری قصه نیست،  که زندگی است 

غصه است ؛ مردن در عین زندگی است 






  • paper | لینک | خرید رپورتاژ آگهی دائمی
  • فروش لینک | فروش بک لینک با کیفیت